رفتمـ نشستمـ کنارش گفتمـ : برای چیـ نمیریـ گـُلاتــ رو بفروشیــ ؟
گفتــ : بفروشمـ کهـ چیــ ؟ تا دیروز میفروختمـ کهـ با پولشـ آبجیمو ببرمـ دکتر،
دیشبــ حالشـ بد شد و مُرد . . . با گریهـ گفتــ : تو می خواستیــ گـُل بخریــ ؟
گفتمـ : بخرمـ که چیـ ؟ تا دیروز میخریدمـ برای عشقمـ،
امروز فهمیدمـ باید فراموششـ کنمـ...!
اشکاشو کهـ پاکـ کرد ، یهـ گـلـ بهمـ داد گفتـ :بگیر باید از نو شروع کرد . . .
تو بدونـ عشــ ــــقتـــ ، من بدونـ خواهـــ ـــــرم ...

یک پیـــاده رو تقریــبا خلـــوت.. . . .
یک مرد ، یـــک زن ... یـــک زوج ... خـوشــبختیشــان پای خودشان !
یک مرد ، یک مرد ... یک شراکت ... ســود و ضررشــان پای خودشان !
یک زن ، یک زن ... یک رفاقــت ... معرفــت و اعتمادشــان پای خودشان !
یک پسر ، یک دختر ... یک رابــطه ... پاکــی و نـاپـاکـیش پای خودشــان !
. . . و انـتـهـــای پیــاده رو ...
یک مــن ، یک تـنهایــی ! ... یک رنــج ... آخـر و عـاقـبتـــش پـای تــو !

برایـ تآ ابد ماندنــ باید رفتـــــ . . .
گآهیـــ بهـ قلبــــــ کسیــــ . . .
گآهیــــ از قلبـ ـــ ــ کسیــــ . . .
|